من مىخواهم به شما بگويم كه انقلاب ما بسيار عظيم و بسيار بالاتر و برتر از تقويمها و تقديرهاى ناظران بينالمللى است؛ از لحاظ بنيه، بسيار قوى است؛به همين دليل است كه با وجود اين كه عليه اين انقلاب، تهاجمها و ضربهها و محاصرهها، بيش از همهى انقلابهايى كه من مىشناسم بوده، آسيبپذيرى اين انقلاب، از همهى انقلابهاى بزرگ دنيا بمراتب كمتر بوده است.برای آشنایی با این موضوع سه انقلاب بزرگ را که میشود اسم انقلاب را برروی آنها گذاشت مقایسه میکنیم
يكى انقلاب كبير فرانسه است یكى انقلاب شوروى يكى هم يك انقلاب اسلامى، يعنى انقلاب الجزاير كه حقيقتاً انقلاب بود. شما بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه ، انقلاب اكتبر، يا انقلاب الجزاير را در نظر بگيريد. بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه - حدود سال 1809 -چيزى كه از فرانسهى دوران لوئى شانزدهم تغيير پيدا كرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى بهنام ناپلئون بناپارت بر سر كار است؛ يك امپراطور، تاجگذارى كرده و به معناى واقعى كلمه، پادشاهى مىكند! آراى مردم و آزادى به آن معنايى كه انقلاب كبير فرانسه برايش تلاش كرد - در زندگى و در حكومت مطلقهى ناپلئون، يك ذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت ديگرش آن است كه لوئى شانزدهم، پادشاه كم عرضهيى بود، در حالى كه بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود. در طول اين بيست سال در فرانسه - تا قبل از اين كه ناپلئون روى كار بيايد - سه گروه، هر سه بهعنوان انقلاب، سركار آمدند. گروه اول، گروه انقلابيونى بودند كهآن برخوردهاى خشن، كور و فراموش نشدنى و آن ويرانيها را در تاريخ فرانسه كردند! به هر حال، يك انقلاب كردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود.
بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سركار آمدند و گروه اول را قلع و قمع كردند! شخصيتهاى برجستهى انقلابى اعدام شدند! اين گروه دوم، گروه افراطيون بودند؛ كسانى بودند كه انقلابيون اوليه را متهم به سازشكارى كرده و آنها را اعدام كردند.
گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى كردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خيلى را تبعيد كردند !حالا شما آن را با بيست سال بعد از انقلاب ما مقايسه كنيد. من افسوس مىخورم كه چرا بعضى از جوانهاى ما با اين ماجراها آشنا نيستند!
شما بيست سال بعد از انقلاب اكتبر - يعنى سال 1937 - شوروى را نگاه كنيد؛ديكتاتورى سياه استالين بر شوروى در آن بيست سال حاكم بود، كه صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حكومت استالين - يا توهّم مخالفت - اعدام و نابود شدند! اين ديكتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ يعنى استالين، يك تزار واقعى بود. من گمان نمىكنم هيچ پادشاهى كه در قصر «كرملين» حكومت كرده بود، به قدر استالين پادشاهى كرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشريفات و همان امكانات و همان زندگى بود. از انقلاب، فقط اسمش ماند.
انقلاب الجزاير را بعد از بيست سال، خود من ديدم؛ سالى كه من به الجزاير رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. انقلاب الجزاير، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دين بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دينى و از حوزههاى علميه شروع شد - مثل انقلاب خود ما - ليكن حتى يك روز، حكومت دينى در الجزاير بهوجود نيامد! از همان اول، فرانسويها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بىاعتقادى به دين را در الجزاير - نفوذ بدهند! يكى از بزرگان الجزاير به ديدن من آمد؛ با من كه صحبت مىكرد، به زبان عربى حرف مىزد. بعد مىخواست جملهاى را بگويد، لغت عربى به يادش نيامد؛ يك خرده فكر كرد، يادش نيامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسيد كه اين لغت، چه مىشود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد!يعنى آنها حتى زبان عربى را كه ظاهراً خيلى برايش اهميت قايل بودند، نتوانستند در الجزاير حفظ كنند .از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زير بد! وضع آنها از لحاظ كشاورزى، از لحاظ اقتصادى - همه چيزشان - واقعاً زير بد بود! البته يك ظاهر حكومت انقلابى داشتند و مواضع سياسى خوبى در دنيا مىگرفتند.الجزايريها فقط در زمان «بومدين» كه رئيس جمهورى بود - وقتى انقلاب پيروز شد، برسركار آمد - مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امريكا و استكبار مىگرفتند و از مسألهى فلسطين دفاع مىكردند! بعد از گذشت چند سال، همين هم عوض شد! بنابراين وقتى كه ما مقايسه مىكنيم، مىبينيم انقلاب ما بعد از بيست سال، آسيبهاى گوناگون يك انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، يك انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و يك انقلاب - به اصطلاح - اسلامى مثل انقلاب الجزاير را مطلقاً نداشته است؛ و اين نشان دهندهى بنيهى اين انقلاب است.